اخبار
پیش از این در خبر ها
افغانستان
به قلم : رضا مرادی غیاث آبادی
تاریخ انتشار مقاله 20/03/2009 به روز شده 16/04/200913:02 TU
در باره حاجی فیروز: خاستگاه جشنها و آیینهای ایرانی، پیوندی ژرف و شگرف با پدیدههای كیهانی و هستیشناسانه، و همچنین با ویژگیهای اقلیمی و زیستبومی دارد. اما روش برگزاری این آیینها در فرهنگ ایرانی، بیشتر از دیگران با واقعیتها نزدیكی دارد و رمزینههای موجود در آن به یكپارچگی با دنیای نیروهای مینوی و ایزدان پیوند نمیخورد. به دیگر سخن در بارورهای ایرانی –برخلاف باورهای یونان و میاندورورد- دسترسی به جهان ایزدان برای مردمان امكانناپذیر است. آسمان و نیروهای آن ممكن است تأثیری بر فرایندهای زمینی داشته باشند، اما زمین و باشندگان آن كمترین دخالتی در حوزه تواناییهای ایزدان ندارند. در باورهای كهن سامی و میاندورودِ پیشآریایی و نیز یونان عصر كلاسیك، خدایان گاه مظهر خشم و خشونت و آدمربایی و تجاوز و خشكسالی و ترس هستند؛ اما در فرهنگ ایرانی، پروردگار و ایزدگان، همیشه و همواره مظهر نیكی و خیرخواهی برای مردمان و باشندگان روی زمین هستند و «سرای سپند» كه جایگاه مینویان دانسته میشود، سرایی است كه در آنجا تنها «نور و سرود» وجود دارد. از این رو است كه مرگ در باورهای ایرانی كهن، نه تنها پدیدهای غمناك دانسته نمیشده، كه گاه موجب سرور و شادمانی هم میشده است. جشن «بَـمو» یكی از بزرگترین جشنهای دین مانوی، با شادی و ساز و سرود، در روز درگذشت مانی- پیامبر بزرگ ایرانی- برگزار میشده است. در نگاركندهای دخمههای هخامنشی، اثری از ناله و مویكندن و روی چنگزدن و گریبان دراندن و گریه و زاری دیده نمیشود. در سراسر شاهنامه هیچ آیین سالگرد مرگی گزارش نشده است و امروزه هم گاه آیینهای خاكسپاری مردگان در برخی نواحی ایران، همچون لرستان و بختیاری، با ساز و سرود برگزار میشود.
از سوی دیگر، در حالیكه در فرهنگ یونانی، گذر تاریخ شكلی خطی و ممتد دارد، در باورهای ایرانی گذر زمان و تاریخ، شكلی چرخی و تكرارشونده در پیش دارد. از همین رو، نوروز نیز نه تنها آغاز بهار، بلكه آغاز هستی زمینی و نمادی از آغاز آفرینش و زایش دوباره آن است. «زایشی» كه در آغاز اسفندماه و در جشن اسفندگان «باروری» آنرا گرامی داشته بودند. اینرا نیز باید بیفزایم كه نوروز لزوماً آغاز سال نو نیست. چرا كه در گذشته گاهشماریهای گوناگون دیگری نیز در ایران روایی داشته و هنوز هم دارد كه مبدأ سالشماری آنها در پاره دیگری از سال میبوده است. برای نمونه مبدأ سال از آغاز زمستان كه با تغییراتی در گاهشماری میلادی پابرجا مانده است و بیرونی آنرا «میلاد خورشید» میداند و نه میلاد مسیح. متأسفانه امروزه با تبلیغاتی گسترده، چنین متداول كردهاند كه مردمان بجای شادباش و تبریك عید و «نوروز» به تبریك «سال نو» بپردازند.
اما در باره حاجی فیروز میتوان گفت كه نام «حاجی فیروز» و ویژگیهای خاص امروزین او، همچون پوشاك سرخ و سیاهی چهره و ترانههای ویژهاش، سنتی كاملاً جدید و خاص تهران معاصر بوده است. اما شخصیت او به عنوان «پیامآور نوروزی» به گونههای مختلف از دیرباز در سراسر ایرانزمین روایی داشته و دارد. در نواحی گوناگون او را با نامهای متفاوتی میشناسند: در خراسان و بخشهایی از افغانستان «بیبی نوروزك»، در خمین و اراك «ننه نوروز»، در كرانههای خلیج فارس «ماما نوروز»، در گیلان «پیر بابا» و «آروس/ عروس گلی»، در آذربایجان «ننه مریم»، در تاجیكستان و بخارای شریف و دیگر وادیهای ورارود «ماما مروسه» و نامهای مشهور دیگری همچون بابا نوروز و عمو نوروز.
میبینیم كه در بیشتر نواحی، شخصیت نوروزی ما، جنسیت زنانه دارد. اما با این حال هنگام اجرای نمایشها، مردی در پوشاك زنانه میرود و بجای زنان اجرای نقش میكند. البته به نظر میآید كه بركنار نهادنِ زنان از این نمایش، مانند اجرای نقش زنان توسط مردان در تعزیهخوانی، رسمی تازه و برگرفته از دستورهای مذهبی جدید باشد. شیوه اجرای نمایشها در نواحی گوناگون، زمان مراسم و حتی ترانههایی كه سروده میشود، گاه با یكدیگر متفاوت هستند و این تفاوتها ناشی از ویژگیهای خاص هر ناحیه است. در آسیای میانه و در آخرین شب سال، انتظار «مامای مروسه» را میكشند و بانوی خانه، خوراكیهایی همچو سمنك (سمنو) را در آوندهایی بسیار تمیز و آراسته، بر دسترخوانی (سفرهای) میگذارد تا شب هنگام او آنها را بركت دهد و بچشد و ببوسد. پیش از آمدن مامای مروسه، مراسم «گلگردانی» یا «گل نوروزی» برگزار میشود و در این مراسم گروهی از مردم، نخستین گلهای روییده در صحرا را میچینند و همراه با شادی و آواز در كوچهها میگردانند. این آیین با تفاوتهایی در گیلان و كوهپایههای تالش نیز برگزار میشود. در آنجا «آروس گلی» و «پیر بابا» با یك خرس و با دستههای گل و پوشیدن پوشاك سرخ و كلاه بوقی (یادمان میترا) به ترانهسرایی و دایرهزنی و كارهای خندهآور میپردازند. در هزارهجات افغانستان و در دامنههای كوه بابا، نیز «بیبی نوروز» با پوشیدن پوشاك خندهدار و آوازخوانی به شاد كردن مردم میپردازد.
پیوند حاجی فیروز با آیینهای پیش از اسلام:
حاجی فیروز، احتمالاً شكل دگرگونشده ننه نوروز یا بابا نوروز است. گونه اصلی آن كه در نواحی مختلف، روایی دارد، بیگمان آیینی بسیار كهن برای آورنده پیام نوروزی و آورنده نوید سالی نیك است. اما شكل امروزین آن به سده معاصر مربوط میشود.
ارتباط میر نوروزی با حاجی فیروز:
میر نوروزی از دیگر نسخههای بابا نوروز است و كاركردهای یكسانی داشته است. اما تفاوتهایی اندك در گذر زمان و در نواحی گوناگون بدیهی است. برای نمونه، تاریخنامههای سدههای میانه از پادشاهی یكروزه او به هنگام جشن نوروز یاد كردهاند كه بیتردید گونهای نمایش مطایبهآمیز بوده و آنچنان كه برخی تصور كردهاند، بهیچوجه قدرت اجرایی نداشته است.
چهره سیاه حاجی فیروز و ترانه «ارباب من»: با توجه به نمونههای كمی كه در بالا گفته آمد، دانسته میشود كه شخصیتی كه بیشتر با نام حاجی فیروز برای ما آشنا است، در نواحی گوناگون و با بهرهگیری از ویژگیهای اقلیمی آن ناحیه، نامها، پوشاك و نمایشهای متفاوتی دارد و اتفاقاً در بیشتر نواحی، چهره او را سیاه نمیكنند. حتی ترانه «ارباب من» نیز جز در تهران، در جای دیگری بگونه اصیل شنیده نشده و پیداست كه سنتی دیرپا نیست.
شهرت زیاد حاجی فیروز با ویژگیهای خاص و معروف آن در تهران و شهرهای بزرگ نتیجه كاربرد زیاد آن در تلویزیون و رسانهها بوده و پژوهشهای مردمی، نمونههای سنتی فراگیر آنرا تأیید نكرده است. درست است كه تك تك اجزای آن از نمونههای كهن برگرفته شده، اما تركیب نهایی و فعلی آن جدید است و حتی نام او نیز مانند دیگر نامهای یاد شده بالا نشانهای از دیرینگی در بر ندارد. ارتباط حاجی فیروز با بردهداری: سیاهی رخساره، نمونهای است كه در دیگر آیینهای نمایشی ایران در فصل زمستان دیده میشود. در جشن «برفی» (كه در محلات و ورارود به مناسبت بارش نخستین برف سال برگزار میشود)، چهره كسانی را سیاه میكنند و در بازیها و آیینهایی همگانی بگونه خندهآوری او را در كوچهها میگردانند و سنگباران میكنند. در اینجا سیاهی نماد سرما و شبهای بلند و سرد زمستان است و میدانیم كه در داستانهای مردمی و حتی در شاهنامه فردوسی، بین سرما و زمستان، با سیاهی و گرگ سیاه ارتباطهایی وجود دارد و نمایشهای پیوسته با سیاهبازی، در گذشته شیوهای نمادین در مبارزه با سرما میبوده است و ارتباطی با نژاد سیاه ندارد.
از سوی دیگر ترانه «ارباب من» نیز علاوه بر اینكه ترانهای كاملاً جدید است و به باورهای كهن مربوط نمیشود، اما منظور از آن روابط برده و ارباب نیست؛ بلكه حداكثر رابطه نوكر با ارباب را در نظر دارد.
پس این دو ویژگی حاجی فیروز، ارتباطی با بردهداری ندارد و شواهدی از نظام بردهداری در ایران تاكنون به دست نیامده است. درست است كه منابعی از وجود برده در ایران دوره اسلامی و نیز در عصر ساسانی خبر میدهند و حتی در منابع فقهی اسلامی، شرایط و احكامی برای آنان آورده شده و در منابع زرتشتی همچون دینكرد از خرید و فروش و شرایط آزادی آنان سخن رفته است؛ اما همه اینها تنها رویدادهایی استثنایی بوده كه توسط برخی مالكان انجام میشده است و كاركردی فراگیر در ایران و در میان دیگر هیچیك از ادیان ایرانی نداشته است. به عبارت دیگر برده و بردهداری به مفهوم واقعی غربی آن Slavery هیچگاه در ایران پا نگرفته و میبینیم كه در ادبیات و روایتهای مردمی و كتیبهها و نگاركندهای ایران اثری از آن دیده نمیشود و نهادها و مناسبات بردهداری و شغلهای وابسته به آن مانند بردهفروشی، تجارت برده و غیره در فرهنگ ایرانی كاملاً ناشناخته است. این در حالی است كه میدانیم بردگان یونان بخش بسیار بزرگی از جمعیت را تشكیل میدادند و دموكراسی آتن یا نظام مردمسالاری یونانی تنها شامل حال مردان آزاد (و فقط مردان) كه اقلیت ناچیزی را تشكیل میدادند، میشد. البته بحث در باره بردهداری در دوران بسیار كهن (حدود پنج تا شش هزار سال پیش) و پیدایی زمینداران و ارباب سرمایه و متعاقب آن پیدایی حكومتها و كاهنان دینی به عنوان حافظان منافع سرمایهداری و فئودالیسم، موضوعی گسترده و بیرون از بحث فعلی است.
ارتباط حاجی فیروز با فروهرها یا دنیای مردگان:
در باورهای ایرانی، رفتوآمد به سرای مردگان جایی ندارد و فروهرها نیز نه تنها سیهرو نیستند، بلكه از آنجا كه سرشتی اهورایی و سپند دارند، دربردارنده ویژگیهای «سرای سپند»، سرای نور و سرود هستند. فروهرها در زیر زمین نخفتهاند، بلكه در آسمانها در پروازند. (اینكه نقش گوی بالدار را نشان فروهر میدانند، اشتباهی بسیار فراگیر است كه هیچ دلیلی آنرا پشتیبانی نمیكند) دوم اینكه، درست است كه بخشهایی از مراسم نمادین ازدواج تموز و دوموزی و پوستههایی از آن شباهتهایی با جشن اسفندگان و جشن نوروز دارد، اما تنها یكی از نسخههای گوناگون شخصیتهای «پیامآور نوروزی» است كه پیش از این به برخی دیگر از آنها اشاره شد و نمیتوان آنرا خاستگاه آیینهای نوروزی ایرانیان دانست. در واقع چنین آیینهای كهنی در سرزمینهای گوناگون با هنجارهای پیوسته به خود منطبق میشدهاند. سوم اینكه، آغاز بهار و رفتن سرما و كمبود مواد غذایی و آمدن دوباره گرما و آرامش و فراوانی، جشنی برگرفته از پدیدهای طبیعی است كه بیتردید توسط همه مردمان جهان بدون اینكه از یكدیگر الهام گرفته باشند، گرامی و فرخنده دانسته میشده است و نمیتوان هیچ قومی را ایجادگر آن دانست. چهارم اینكه، سرزمین بینالنهرین یا میاندورود (و همچنین نیل علیا) تا پیش از حدود شش هزار سال پیش، منطقهای مرطوب و باتلاقی بوده و اثری از استقرارها انسانی در آنجا یافت نشده است. در حالیكه هزاران سال پیش از آن در سرزمین ایران دورههای یكجانشینی و استقرار در روستاها آغاز شده بوده است. به نظر نمیآید كه مردمان ایرانی در طول چند هزار سال، گذر زمستان و آمدن بهار را درك نكرده باشند تا در هزارههای سپسین آنرا از دیگران بیاموزند. از سوی دیگر اینرا نیز میدانیم كه یكی از اقوامی كه پس از خشكشدن میاندورود به آنجا كوچیدند، ایرانیان بودند. پنجم اینكه، پس از گذشت دهها سال از پیدایش فرضیه نااستوار مهاجرت آریاییان به ایران، هنوز دلایل پذیرفتنی در تأیید آن به دست نیامده در حالیكه دلایل بیشماری در رد چنین انگاشتی فراهم شده است.
در اینجا توجه خوانندگان علاقهمند به مسئله مهاجرت وهمی آریاییان به ایران را به كتاب پرارزش آقای دكتر جهانشاه درخشانی به نام «آریاییان، مردم كاشی و دیگر ایرانیان» (تهران، 1382)، پیشگفتار خانم یانا مدودسكایا بر ترجمه فارسی كتاب خود «ایران در عصر آهن» (ترجمه علیاكبر وحدتی، تهران، 1383) و كتاب این نگارنده به نام «ایران، سرزمین همیشگی آریاییان» چاپ سوم، تهران، 1384) جلب میكنم.
رضا مرادی غیاث آبادی http://www.ghiasabadi.com/
خبر
10/01/201115:07 TU
07/01/201117:33 TU
06/01/201116:31 TU
05/01/201115:38 TU
04/01/201116:00 TU
03/01/201116:25 TU
28/12/201015:35 TU
27/12/201015:18 TU
25/12/201015:44 TU
23/12/201014:57 TU