اخبار
پیش از این در خبر ها
افغانستان
به قلم : شهلا رستمی
تاریخ انتشار مقاله 13/02/2010 به روز شده 13/02/2010 16:14 TU
برنامه 13 فوریه 2010
" زندگی این است" نامی غریب برای صحبت از مرگ
نمایشگاه بزرگی از روز 3 فوریه در موزه "مایول" در پاریس برگزار شده که در آن نماد های مرگ درآثار هنری و در طول تاریخ به نمایش گذاشته شده اند. با سفر از نقاشی های دیواری پمپئی به اسکلت سری که توسط "دامین هیرست"هنر مند معاصر خلق شده، این نمایشگاه نشان می دهد چگونه هنرمندان از این مضمون برای خلق آثارشان بهره گرفته اند. و نشان می دهد گرچه تصویر سر مرده و یا اسکلت در زندگی روزمره بر روی تی شرتها یا جای کلیدی، پوستر و اشیاء دیگرحضور دارد، اما در هنر مدرن بازتاب خاصی پیدا کرده است.
هدف این آثار که در رده "پوچی" قرار داده می شوند و این خود جزو رده بزرگ تر "طبیعت بی جان" به شمار می آید، نشان دادن پوچی زندگی است.
نمایشگاه با الهام از سخنی که یک برده رومی در گوش یک سردار پیروزمند جنگ به هنگام جشن پیروزی زمزمه کرد و گفت "یادت باشد تو هم خواهی مرد" الهام گرفته، در پاسخ به آن، نام نمایشگاه را " زندگی این است" گذاشته است. به هر حال در هر دو حالت، پایان پیروزی و زندگی مرگ است که همواره در زنده ها ترس برانگیخته است. اما همراه با تحول جامعه نگاه هنرمندان و برداشت آنها از مرگ نیز تغییرکرده است. منتها نظر به گستره تاریخی که نمایشگاه خواسته به موضوع بدهد، یعنی از قرن اول پیش از میلاد مسیح تا به امروز، و محدودیت جا که باعث شده بازدید کننده برای دنبال کردن نمایشگاه از سالن های مربوط به کلکسیون دائمی آن هم رد شود، حس این تحول کمی دشوار می شود. با این حال 150 اثری که شماری از آنها قبلأ دیده نشده اند، حکایت از در هم پاشیدگی جهان دارند و علاوه بر زیبائی، کوتاه بودن زندگی را یاد آور می شوند که آنهم برای ارزش نهادن به لحظه ای که در حیات هستیم بسیار مفید است.
این نمایشگاه تا روز 28 ژوئن ادامه خواهد داشت وبازدید کنندگان از آن می توانند همچنین با آثار "مایول"، مجسمه ساز و هنرمندی که با همه گونه ماده کار کرد و خلاقیت خود را نشان داد، آشنا شوند.
"ایزیز" پاریس رویا ها
شهرداری پاریس به منظور بزرگداشت "ایزیز"، عکاسی که به اندازه "ویلی رونیس" و "دوانو" معروف نیست اما مسیر هنر و آثاری به همان جذابیت کارهای چهره های به نام هنر عکاسی خلق کرده است، نمایشگاهی را در سالن نمایشگاه این شهرداری تا روز 29 مه برگزار نموده آن را "ایزیز، پاریس رویا ها" نام گذاشته است.
این نمایشگاه به سان نمایشگاههای "دوآنو " و "کارتیه برسون"، بار دیگر علاقمندان به شهر پاریس را به سفری به پاریس بعد از جنگ می برد. البته پاریس تنها موضوع عکس های این نمایشگاه نیست بلکه شماری عکس از سربازان نهضت مقاومت، لندن و اسرائیل نیز در میان آنها دیده می شود.
"ایزیز" که در سال 1911 در لیتوانی به دنیا آمد و نام اصلی اش "اسرائیل بیدرماناس" بود، در سال 1930 برای گریختن از آزار واذیت یهودیان و نیز برای آموختن نقاشی به فرانسه مهاجرت کرد. او در سال 1980 در پاریس درگذشت. "ایزیر" که در زمان جنگ توسط نازیها دستگیر و شکنجه شد و سپس توانست به کمک نیروی مقاومت آزادی خود را باز یابد، دوربین به دست گرفت تا همه این لحظات و چهره های مختلف مقاومت را ضبط کند. او پس از جنگ به جمع شاعران معروف فرانسه پیوست و سپس در جریان عکاسانی که به آنها عکاسان انسان گرا گفته می شود، قرار گرفت.
آثار "ایزیز" پس از مدتها فراموشی در سال 2007 در نمایشگاهی مطرح شد و اکنون نمایشگاه شهرداری پاریس، که بازدید از آن رایگان است، این هنرمند را در جائی قرار می دهد که سزاوارش است.
نمایشگاهی از هنر کانسپچوآل در گالری "خاک
از روز 5 فوریه تا روز 3 مارس نمایشگاهی بسیار جالب از آثار کامبیز صبری، مجسمه ساز، گرافیست و هنرمند "کانسپچوآل آرت" در گالری خاک در تهران بر پاست که از جذابیت و خلاقیت خاصی بر خوردار است.
در آثاربه نمایش گذاشته شده که بیشتر آثار "کانسپچوآل" را در بر می گیرد، این هنرمند با استفاده از بالش های سفید و قرار دادن شخصیت های متعدد و کوچکی بر آنها جوی خاص ایجاد می نماید. از کامبیز صبری پرسیدم منظور از ایجاد این جو و شمار زیادی شخصیت بر روی یک بالش چه بوده چون غالبأ افراد به طور فردی از بالش استفاده می کنند ؟
او بالش ها و تشک ها را نمادی از کره زمین و محلی برای زندگی برای انسانها توصیف میکند. مکانی امن برای انسانها که حتا در هر شرایط اعم از نگرانی و نا ارامی هم همواره به بستر خود روی می آورند.
سری به سینما بزنیم
"یک اعدام معمولی" حکایتی از ناهنجاریهای خودکامگی
در سال 1953 و در شوروی هستیم. در یک بیمارستان، خانم دکتری متخصص مجاری ادرار که بیماران متعددش برای آرام کردن دردهای خود به کمک نیروی مغناطیسی دستهای وی تقاضای درمان با او را دارند، زیر فشار یک همکار مردش است که تقاضاهای نامشروع از او دارد. نامه های بی نامی هم علیه او نوشته می شود. روزی دو مأمور امنیتی به سراغش می آیند و او را در برابر چشم همگان با خود می برند. خانم دکتر در کمال تعجب به جای زندانی مخوف خود را در دفتر استالین و روبروی "پدر کوچک خلق" (نامی که مردم به استالین می دادند) می یابد. استالین که از دردهای شدید مفصلی ومعده رنج می برد، از او می خواهد دردهایش را تسکین دهد تا بتواند کمی بخوابد. دستهای خانم دکتر موثر واقع می شوند . در نتیجه استالین مالیخولیائی که همه پزشگ های خود را مرخص کرده، یا در واقع آنهارا یا به گولاگ فرستاده یا اعدامشان کرده، از او ، که عاشقانه شوهرش را دوست میدارد، می خواهد او را ترک کند تا کسی از وضع سلامتی وی خبردار نشود...این ماجرا، داستان فیلم "یک اعدام معمولی" اولین فیلم "مارک دوگن" است که از رمان خود وی گرفته شده است.
در این فیلم هنرپیشه ای چون "آندره دوسولیه"، نقش استالین را، در روزهای پایانی زندگی اش،بر عهده دارد که یکی از هنرپیشگان شایسته سینمای فرانسه است و رسانه ها از تعریف ایفای نقش وی باز نمی ایستند. اما کمتر از بازی خارق العاده "مارینا هاندز" در نقش خانم دکتری که همه فشارهای دیکتاتور و شکنجه های روانی او را تحمل می کند و دم بر نمی آورد، صحبت می کنند. در حالی که همه جنبه دراماتیک فیلم برشانه های وی سنگینی میکند. اوست که به خوبی و به تنهائی تبدیل به نماد همه مللی می شود که زیر فشار دیکتاتور ها، زور گوئی و اعمال قدرت بی حد وحصر آنها قرار می گیرند.
البته این دکتر یک شخصیت خیالی است که کارگردان در کتاب خود به زندگی استالین افزوده، اما آنچه واقعیت دارد و "سیمون سوباگ مونته فیور"، پژوهشگر در تاریخ بر آن صحه می گذارد این است که استالین همواره مالیخولیائی بود و این مطلب در سالهای پایانی عمرش شدت بیشتری گرفت. او به دلیل نوشیدن مشروب بسیار، کشیدن سیگار و استرسی که طی سالها به بدنش تحمیل کرده بود، دیگر نمی توانست به دلیل دردهای مفصلی بیش از چند ثانیه روی یک پا بایستد. اما چون از سایه خود نیز بیم داشت و نمی خواست پزشگانش علیه او یک "کودتای" پزشگی به راه اندازند و باعث شوند مدیریت حزب او را کنار بگذارد، همه آنها، حتا پزشگانی را که به مدت سی سال او را معالجه می کردند، را در برنامه ای که ماجرای "روپوش سفیدان" نام گرفت به بهانه های مختلف به زندان انداخت، دستور شکنجه و اعتراف گیری از آنها را داد و وقتی اعترافی مناسب به دست نمی آورد دستور می داد بیشتر آنها را شکنجه کنند و شماری را هم به جوخه های اعدام سپرد. در نتیجه دیگر پزشگ معالجی نداشت و پرونده پزشگی خود را هم از بین برده بود. این مالیخولیا از آنجا سرچشمه می گرفت که سی سال پیش از آن، لنین، که به دلیل یک سکته مغزی ضعیف و ناتوان شده بود، با تکیه بر نظر پزشگان، توسط دفتر سیاسی حزب ، تا حدود زیادی کنار گذاشته شده بود و کسی هم که مأموریت چنین اقدامی را به گردن گرفت،استالین بود !! استالین همچنین میخواست با متهم کردن پزشگانش که اکثرأ یهودی بودند به عملیات گسترده ترضد یهودی دست زند. یعنی هم آمریکا و هم اسرائیل را که به رسمیت شناخته بود بی اعتبار سازد. در واقع استالین تصور می کرد با دادن رأی مثبت به ایجاد کشور اسرائیل در سال 1948 می تواند قمری در میان کشورهای خاور میانه داشته باشد. اما چنین نشد و وقتی مشاهده کرد که دولت یهود متحد آمریکاست، از این کشوررو برگرداند و دشمن آن شد.
هدف دیگر جلوگیری ازتمایلات کسانی بود که برای جانشینی وی دندان تیز کرده بودند واکثرأ با جامعه یهودی ارتباطی تنگاتنگ داشتند. از جمله آنها مولوتوف بود که همسری یهودی داشت و استالین او را تبعید کرد و مولوتوف را که همچنان عاشق زنش بود در جمع نزدیکان به قدرت نگهداشت اما از نظر سیاسی تضعیفش کرد. دیگری بریا، پایه گذار "کا گ ب" بود که استالین از او نفرت داشت و هم او بود که از ایده ایجاد یک کشور یهودی در "کریمه"، که در ان سالها کالیفرنیای شوروی به شمار می آمد، حمایت می کرد.
به هر حال استالین آنچنان ارعابی به وجود آورده بود که وقتی محافظانشان اورا در حال خفگی و نقش بر زمین در اتاقش یافتند، از ترس این که او بار دیگر جان بگیرد و از اینکه آنها دکتری خبر کرده باشند، ملامتشان کند، تمام شب کاری نکردند و سرانجام پزشگانی که ترسان و لرزان صبح روز بعد بر بالین او آمدند ، مشاهده کردند که استالین درحال مردن است. کاش استالین و دیکتاتورهائی نظیر او می توانستند نمایشگاهی چون نمایشگاه " زندگی این است" را ببینند و یا برده ای همچون همان برده ای که در گوش سردار رومی گفت "تو نیز خواهی مرد"، در گوش آنها بدمد و به آنها بفهماند که آنها نیز فانی هستند. اما ایا کسی درس می گیرد ؟ و ایا نباید دادن قدرت مطلق به انسانها را زیر سئوال برد و جلویش را گرفت ؟
چگونه می توان یک ساده لوح بازنده را "یک مرد جدی" خواند
برادران "کوئن" از سالها پیش نامی برای خود دست و پا کرده اند و طرفداران یا مداحان پرو پا قرصی هم دارند. متأسفانه هیچگاه با موضوعات و نحوه پرداخت آنها در فیلم هایشان مورد علاقه من نبودند و من با فیلم های آنها نتوانستم رابطه برقرار کنم. داستان های ساده و بدون پیچیدگی این فیلم ها که در غالبی متعارف ارائه می شوند یکی از علل این بی رابطه گی است. در آخرین فیلم برادران "کوئن"، "یک مرد جدی"، این سبک تکرار می شود و بی تحرکی داستان که بدشانسی های یک دبیر یهودی را در زندگی روزمره اش نشان می دهد، کسی که ظاهرأ تنها با جامعه کوچکی از هم مسلکان خود در تماس است، از سنگین شدن پلک های چشم، به ویژه اگر سأنس پس از صرف غذا باشد، جلوگیری نمی کند. بر خلاف "وودی آلن" که از یهودی بودنش برای تعمق بر بسیاری از افکار یک بعدی و انتقاد غیر مستقیم از آنها، استفاده می کند، برادران "کوئن" تنها با استفاده مکرر از اصطلاحات به کار گرفته شده عبری برای اعیاد و یا مراسم توسط این آمریکائیان، مجموعه ای از رویدادهای پیش پا افتاده زندگی یک اقلیت را نشان می دهند..
"دانیل بارن بویم" به حرفه خود باز می گردد
رهبر ارکستر وپیانیست به نام جهانی که دیگر نمی توان به دلیل موضع گیریهای سیاسی اش در بحران خاورمیانه او را به کشوری وابسته کرد، دانیل بارن بویم" به حرفه خود باز می گردد. بازگشت به حرفه خود به این معنا نیست که او کار موسیقی را کنار گذاشته بود، بلکه سالها، یعنی از سال 1999 که همراه با ادوراد سعید، روشنفکر فلسطینی، ارکستر "وست-ایسترن دیوان" را برپا نهاد تا نوازندگان جوان اسرائیلی بتوانند در کنار همکاران لبنائی، فلسطینی، سوریه ای و حتا ایرانی خود، در مناطق پر خطر و پر تلاطمی چون رام اله کنسرت دهند و نشان دهند که صلح با شناخت دیگری ممکن می شود، خود را وقف این ارکستر کرده بود. ارکستری که با اجرای پرلود "تریستان" اثر واگنر در سال 2001 در بیت المقدس، جائی که موسیقی واگنر در آن ممنوع است، ماجرا آفرین شد و سپس نطقش در برابر "کنست" یا پارلمان اسرائیل به هنگام اعطای جایزه "ولف" در سال 2004 ، خشم و حمله چند نماینده مجلس و وزیر کابینه اسرائیل را به دنبال آورد و سر انجام گرفتن ملیت فلسطینی توسط این یهودی آرژانتینی درسال 2008 از او یک قهرمان دفاع از صلح در جهان ساخت. "دانیل بارن بویم" پس از اجرای 5 کنسرتو برای پیانو اثر بتهوون و 3 سمفونی از "شوئنبرگ" در روزهای 15 و 16 فوریه ، رسیتالهائی با پیانو در سالن "پلیل" پاریس اجرا می کند. این کنسرتها نه تنها امکان شنیدن هنرنمائی این پیانیست بسیار خوب را می دهند بلکه موقعیتی است برای قدر شناسی از شخصیتی کمیاب در دورانی که فرصت طلبان آتش جنگ را دامن می زنند.
"هندی زهرا" یا "زهرا هندی"، پرنسس موسیقی "سول"
این روزها کمتر کسی است که نام "هندی زهرا" یا "زهرا هندی" را از رادیو ها نشنیده باشد. چرا که به دنبال فروش بسیار خوب آلبومش" هند مید" که در صدر آلبوم های پر فروش قرار دارد، و نیز صدا وسبکش که مخلوطی است از "بلوز" ی با رنگ کویر، "فولک" و نیز موسیقی شرقی، انتظاری جز پخش آن از رادیوها را نمی شد داشت. این خواننده "بربر" مراکشی یه 30 ساله می گوید که سبکش با الهام از "ام کلثوم"، "آمالیا روردیگز" خواننده فقید "فادوی" پرتغالی و "آرتا فرانکلین" به وجود آمده و هدفش ادای احترام به خوانندگان مورد علاقه اش بوده است. برخی نیز او را دختر معنوی "جانگو رینهارد" نوازنده گیتار جاز کولی و "بیلی هالیدی" خواننده فقید "بلوز" می دانند. هنرمندی که موسیقی را به تنهائی فرا گرفته و موسیقی واشعار ترانه هایش را خود می سازد.
خبر
10/01/201115:07 TU
07/01/201117:33 TU
06/01/201116:31 TU
05/01/201115:38 TU
04/01/201116:00 TU
03/01/201116:25 TU
28/12/201015:35 TU
27/12/201015:18 TU
25/12/201015:44 TU
23/12/201014:57 TU