اخبار
پیش از این در خبر ها
افغانستان
به قلم : علیرضا مناف زاده
تاریخ انتشار مقاله 19/10/2009 به روز شده 23/10/2009 13:35 TU
از زمانِ ژُرژ پُمپیدو، رئیس جمهوریِ فقیدِ فرانسه، سنّتی در این کشور باب شده است که بنا بر آن، هر رئیس جمهوری بر خود فرض می داند که با تأسیس موزه ای، یا با برپاکردنِ یادمانی، نشانی از خود در چشم اندازِ فرهنگی و تاریخیِ فرانسه باقی بگذارد. پُمپیدو مرکزِ فرهنگیِ پُمپیدو را از خود به یادگار گذاشت. ژیسکار دِستن موزه ی اُرسِی (Musée d'Orsay) را، فرانسوا میتران لوورِ بزرگ و اهرامِ آن را، و ژاک شیراک موزه ی که برانلی (Quai-Branly) را که به طورِعمده به هنرهایِ ابتداییِ بومیانِ افریقا وآسیا و اقیانوسیّه و آمریکا اختصاص دارد. به پیروی از این سنّت است که نیکُلا سارکوزی، رئیس جمهوریِ کنونیِ فرانسه، می خواهد موزه ای به نام موزه ی تاریخِ فرانسه بنیاد کند که قرار است بازتاب و، به عبارتی، روایتگرِ روندِ شکلگیریِ دولت-ملتِ فرانسه و ساخت و پرداختِ هویتِ ملّیِِ این کشورباشد.
فرانسویان شیفته ی تاریخ اند و این را نیکُلا سارکوزی خوب می داند. او از همان آغازِ کارزارِ انتخاباتی اش، تاریخ را به ابزارِ پیشبردِ مبارزه یِ سیاسی تبدیل کرد و تاکنون در سخنرانی هایش، هربار به مناسبتی، از مردانِ بزرگِ تاریخِ فرانسه مانند شارلمانی و دوگُل و دیگران شورمندانه یادکرده است. البتّه بسیاری از مورخان معتقدند که او در بسیجِ شخصیّت هایِ تاریخی و یادکردِ آنان، نگرانِ سازگاریِ منطقی میانِ آنان نیست و به اصولِ عقایدشان توجّه زیادی نمی کند. سارکوزی و مشاورانش با این ایده به میدان آمده اند که تاریخِ فرانسه کُلِ به هم پیوسته و، به عبارتی، تمامیّتی فراگیراست.از همین رو، در کارزاری که به راه انداخته است، شخصیّت هایِ تاریخیِ را از افق هایِ فکریِ گوناگون و گاه ضدِ هم بسیج می کند. برایِ مثال، هنگامی که از معلّمانِِ تاریخ می خواهد که در آغازِ هرسالِ تحصیلی، آخرین نامه ی گی موکه (Guy Môquet) را، پیش از تیرباران شدنش به دستِ اشغالگرانِ نازی، در کلاسهایِ درسِ خود بخوانند، بُعدِ کمونیستیِ افکار و زندگانیِ او را به فراموشی می سپارد. یکی از هدف هایِ او در این کارزار، تدوینِ روایتی از تاریخِ جدیدِ فرانسه است که بتواند به میلیون ها خارجیِ فرانسوی شده، که بیشترِ آنان مسلمان اند، بگوید که تاریخ منتظر آمدنِ آنان نبوده و هویّتِِ فرانسوی را بزرگانِ سیاسی و فرهنگیِ این کشور در سده هایِ گذشته ساخته و پرداخته اند. به گفته ی ماکس گَلو (Max Gallo)، نویسنده ی ایتالیایی اصلِ فرانسوی، موزه ی تاریخِ فرانسه به نیازی اساسی در این کشور پاسخ می دهد. برایِ جذبِ فرزندانِ خانواده هایِ مهاجر در جامعه ی فرانسوی لازم است نشان داده شود که تاریخِ ملّیِِ فرانسه پیش از حضورِ آنان دراین کشور شکل گرفته است. به عقیده ی او، این موزه باید در منطقه ی پاریس بزرگ (ایل دو فرانس) ساخته شود، زیرا جُنبشِ وحدتِ ملّیِِ فرانسه از این منطقه آغاز شده است. به هر حال، در نظر دارند جایی را برایِ این موزه انتخاب کنند که جنبه ی نمادین نیز داشته باشد، مانند بنایِ باشکوهِ اَنوَلید (که به دستورِ لویی چهاردهم در ۱۶۷۰میلادی برایِ معلولانِ ارتش ساخته شد) یا کاخِ وِرسای. برخی از موّرخانِِ برجسته ی فرانسوی با ایده ی برپا کردنِ چنین موزه ای مخالف اند و آن را از دیدگاه هایِ گوناگون رد می کنند. به عقیده ی مورخّی، تأسیس چنین موزه ای ضرورتی ندارد، زیرا شهرِ پاریس خود موزه ی عظیمِ تاریخِ فرانسه است.
نیکُلا اُفنشتات (Nicolas Offenstadt)، کتابی در باره ی استفاده ی سیاسیِ رئیس جمهوریِ کنونیِ فرانسه از تاریخ این کشور، زیرِعنوانِ تاریخِ بلینگ-بلینگ* با عنوانِ فرعیِ: بازگشت رُمانِ ملّی، نوشته است و در آن، به بازاندیشیِ این هُشدار لوسیَن فِور (Lucien Febvre)، یکی از دو بنیانگذارِ مکتبِ آنال، پرداخته است که می گوید: تاریخی که بندگی کند، بنده است. به عبارتِ دیگر، تاریخی که به خدمتِ هدفی سیاسی درآید، دیگر تاریخ نیست. امّا نویسنده ی کتاب، این سخن مارک بلوک (Marc Bloch)، یکی دیگر از بنیانگذارانِ مکتبِ آنال، را در« دفاعیه اش از تاریخ» فراموش کرده است که می نویسد: تاریخ هرگز در مالکیّتِ انحصاریِ مورّخان باقی نمانده و هیچگاه در برابرِ محیطِ اجتماعی و تحریک ها و فشارهایِ اهلِ سیاست نفوذناپذیرنبوده است. به گفته ی مورخّی، سیاستمدار به تاریخ خدمت نمی کند، بلکه آن را به خدمت می گیرد. در فرانسه و در هر کشورِ دیگری، مورّخ و سیاستمدار گهگاه در کنارِ هم قرار می گیرند ، امّا کمی (چنان که در هندسه ی اُقلیدسی) موازیِ هم. سیاستمدار برایِ پیشبردِ کارِ خود مجبور است یک رشته شمایل بسازد که همه در بافتارِ رُمانِ ملّی معنا پیدا می کنند. در حالی که کارِ مورّخ نشان دادنِ نقص ها و محدودیّت هایِ همین مفهومِ رُمانِ ملّی است. منظور از رُمانِ ملّی، همان تاریخِ پرافتخاری است که ملّت ها در آغازِ شکلگیری شان برایِ خود دست و پا می کنند و با داستان پردازی هایِ غالبا بی پایه می کوشند تا پیوندی عمودی میانِ خود و نیاکانِ پُرافتخارشان در گذشته هایِ دور برقرارکنند.
رمانِ ملّی داده ی تاریخی نیست، بلکه ساخت و پرداختی است که خود تاریخی دارد. این را پژوهش هایِ جدید در زمینه ی شکلگیریِ دولت-ملّت هایِ اروپایی نشان داده است. تأسیسِ موزه ی تاریخِ فرانسه، در واقع، نادیده گرفتنِ این پیچیدگی است و ممکن است فرانسویان را پنجاه سال به عقب باز گرداند.
تأسیسِ موزه ی تاریخِ فرانسه را از این نظرهم نابهنگام می دانند که امروز با شکلگیریِ اروپایِ متّحد، افقِ نگرشِ فرانسه باید سراسرِ اروپا باشد. برپاکردنِ موزه ای که می خواهد ستایشگرِ تاریخِ ملّیِِ فرانسه باشد، با پروژه ی وحدتِ سیاسیِ اروپا ناسازگاراست. البته اینان فراموش می کنند که کشورهایِ اروپایی هرگز نمی توانند افق هایِ نگرشیِ یکسان داشته باشند. تاریخ هایِ ملّیِِ هر یک از این کشورها را باید در پیوندشان با کُلِ اروپا بازخوانی کرد. میهن پرستیِ ژان دارک را بدونِ مراجعه به تاریخِ انگلستان نمی توان فهمید. چنان که حماسه ی ناپلئونی را نیز جدا از دشمنیِ پادشاهی هایِ اروپایی با انقلابِ فرانسه نمی توان به درستی توضیح داد.هنوزآمارِ دقیقی در دست نیست که نشان دهد چند درصد از مردمِ فرانسه با تأسیس چنین موزه ای موافق اند؟ مخالفان در سایت هایِ اینترنتی نُکته گیری هایی کرده اند که گاه بسیار هوشمندانه به نظر می رسند. برخی معتقدند که هر موزه ی کوچکی در گوشه و کنارِ این سرزمین، هر نشانه ای از گذشته ی تاریخیِ آن در هر شهر و روستا و منطقه ای، بازگوینده ی تاریخ و فرهنگ پُربارِ این کشور است. به جایِ ساختنِ موزه ای که می خواهد تاریخِ بسته بندی شده ای را به مردم عرضه کند، بهتر است کاری کنند که دلبستگیِ مردم به این موزه ها و یادمان ها هرچه بیشتر شود.
بَد بینان معتقدند که فرانسه در حالِ از دست دادنِ هویّتِِ خود است. جوانانِ مغربی تبارِ فرانسوی نمادهایش را لَگدمال می کنند؛ سرودِ ملّی اش را در استادیوم هایِ ورزشی با سوت و هوار هو می کنند؛ سیمایِ برخی محلّه ها و شهرَک هایش را با نحوه ی حضورشان در فضایِ عمومی، با طرزِ لباس پوشیدنشان و با رفتارهاشان یکسره عوض می کنند و، به طورِ کلّی، سرزمینی را که در آن زاده شده اند و پرورش یافته اند، خوار می دارند. در چنین اوضاع و احوالی، ساختنِ موزه ی تاریخِ فرانسه با نیّتِِ برجسته کردن و به رُخ کشیدنِ هویّتِِ ملّیِِ آن مسخره به نظر می رسد، زیرا دیری نخواهد کشید که دیوارهایش را همین جوانان با دیوار-نگاره هاشان خواهند پوشاند و چه بسا آن را به آتش نیز بکشند. البته معلوم نیست در پس چنین نُکته گیری هایِ بدبینانه ای چه نگرشی نهفته است.
بی گُمان، ایده ی برپاکردنِ چنین موزه ای بی ارتباط با اوضاع و احوالِ کنونیِ جامعه ی فرانسه نیست. حضورِ میلیون ها غیراروپایی در این کشور، به ویژه انبوهِ عظیم ِ مهاجرانِ مسلمان با زه-و-زادی فَزاینده، نه تنها ترکیبِ جمعیّتیِِ این کشور را دیر یا زود به هم می زند، بلکه هویّتِِ آن را نیز رفته رفته دُچار بحران می کند. نیکُلا سارکوزی و مشاورانش این را خوب می دانند. به گُفته ی او، تاکنون این کشور که دولتِ ملّی اش تاریخی بس دراز دارد، نیازی نمی دید که ملاطِ هویّتش را به نمایش بگذارد، امّا اکنون سخت به آن نیاز دارد. موزه ی تاریخِ فرانسه می خواهد حسِِّ میهن دوستی را در میانِ جوانانِ این کشور، که به نظر می رسد بهره ی زیادی از آن نبرده اند، تقویت کند.
مورخانِ مخالف می پرسند آیا در این موزه از استعمارِ فرانسه و زیانکاری هایِ آن نیز نشانی خواهد بود؟ آیا از حکومتِ ویشی و تبهکاری هایِ پلیسِ آن در حقّ یهودیانِ این کشور نیز یادی خواهد شد؟ آیا از تاریخِ پیکارهایِ اجتماعی، که سبب سازِ دگرگونی هایِ ژرف دراین کشور بوده است، سُخنی به میان خواهد آمد؟ آیا این موزه تنها بر ریشه هایِ مسیحیِ این کشور و بر سنّت هایِ یهودی-مسیحی آن تأکید خواهد کرد؟ آیا این موزه- چنان که ژان مَری لوپن (Jean-Marie Le Pen)، رهبرِ راست هایِ افراطیِ فرانسه همواره خواهانِ آن بوده است- می خواهد روایتگَرِتاریخی باشد تا میانِ جامعه ی قرنِ بیست و یکمیِ فرانسه و قومِ کُهنِ گُل، نیاکانِ فرضیِ فرانسویان، پیوندی برقرار کند؟
درهرحال، از گُفتارها و گزارش ها چنین برمی آید که نگرشِ تاریخیِ حاکم بر این پروژه، نگرشی قهرمان پَرور و قوم مَداراست. شگفت آن که نیکُلا سارکوزی خود فرزندِ مُهاجری مَجار است. به گُفته ی مورّخی، پیوند او با فرانسه، برخلافِ دوگُل و ژاک شیراک و فرانسوا میتران، پیوندی تَنانه نیست. و شاید به همین سبب نمی تواند در تاریخ این کشور باریک بینانه و دورنگرانه بنگرد. او میانه ای با اندیشه ی انتقادیِ مورخانِ فرانسوی ندارد و آن را برایِ هویّتِِ ملّیِِ این کشور خطرناک می داند. امّا این را نمی داند که هویّت، چه فردی و چه ملّی، گوهری تغییرناپذیر نیست، بلکه، به گُفته ی پُل ریکور، واقعیّتی است مادی، برآمده از روایتی که فرد یا جامعه درباره ی خود سَرهم می کند. نشستنِ خود او برجایگاهِ ریاستِ جمهوریِ فرانسه نشان می دهد که هویّتِِ فرانسوی نیازمندِ تعریفی تازه است.
* اصطلاحِ بلینگ-بلینگ از زبانِ رایج درمیانِ خوانندگانِ رَپ واردِ زبانِ امروزِ فرانسه شده است. این اصطلاح در اصل به معنایِ زَر- و- زیور و لباس هایِ عجیب و غریبِ برخی خوانندگانِ رَپ، و نیز سَبکِ خودنمایانه وگزافکارانه ی زندگیِ آنان به کار می رفت. مخالفانِ نیکُلا سارکوزی، از همان آغازِ ریاستِ جمهوری اش، وی را به سببِ خودنمایی ها و گزافکاری هایش، رئیس جمهوری بلینگ-بلینگ نامگُذاری کردند
از فرانسه
07/01/201012:42 TU
08/11/200913:42 TU
10/07/200915:00 TU
20/06/200914:51 TU
26/05/200910:00 TU
16/03/200916:35 TU
14/03/200917:46 TU
15/01/200914:19 TU
13/01/200914:04 TU